بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

باران و بردیا

تولد 4 سالگی

دختر قشنگم... فرشته روی زمینم ... باران عشقم ! تولدت مبارک! تولد امسال به انتخاب شیرین ترینم با تم مینی موس برگزار شد. تمام تزئینات رو هم دونفری ( باران و مامان) درست کردیم که خودش یه عالمه سرگرمی و کاردستی و تفریح بود تزئینات میز غذا مهمونا   مینی موس کوشولوی نازمن ...
13 بهمن 1392

روز بدنیا آمدنت

تا حالا خاطره روز تولدتو نگفته بودم ... 4 سال پیش که تو توی دلم بودی و روزای آخر انتظار من و تو بود من دیگه نرفتم سرکار و خانوم دکتر مهربونت - خانوم دکتر وظیفه شناس - به من استعلاجی داد تا این روزای آخرو استراحت کنم. من هم با بابا مجید رفتیم خونه مامانی و بابایی و این چند روز اونجا بودیم چون اون موقع هم مثل الان بابا مجید از صبح تا شب سرکار بود و من برای احتیاط پیش مامانی و بابایی می موندم تا اگه زودتر از تاریخی که دکتر معلوم کرده خواستی بیای تنها نباشم. بهرحال شما زودتر به دنیا نیومدی و طبق قرار قبلی ساعت 7 صبح روز یکشنبه 11 بهمن 88 با مامانی و بابایی و بابامجید رفتیم بیمارستان. اونجا به من یه دست لباس مخصوص بیمارستان دادن و من رفتم تو یه...
7 بهمن 1392

ماه خوب بهمن :)

٤ سال پیش همین روزا بود که دیگه نرفتم سرکار و نشستم تو خونه و ساعتها رو شمردم تا بشه 11 بهمن و اونی که منتظرش بودم بیاد تو بغلم از اون روزا تا الان بهمن برام رنگ و بوی دیگه ای داره ... یه جوری پر از ذوق و انتظاره ... تو دلم هم خنده است هم ذوق هم قیلی ویلی خلاصه که تو فرشته کوچولو اومدی و رنگ و بوی همه چی رو عوض کردی برام دنیامو عوض کردی ... اونم یه جور خوبی! تو اومدی و لحظه هام پر از عشق شد زندگیم به رنگ مادرانگی در اومد نگاهم بارونی شد و صدام با صدای آسمونی تو تلطیف شد... روزهام با تو شب شد و شبام با تو سپیده زد ... تو یادم دادی که مادر باشم  ومادر یعنی عاشقی ، صبوری ، مهربونی و محبت ابدی . تو یادم دادی که م...
7 بهمن 1392
1